حمیدرضا بی تقصیر
پانزدهم ماه دیگر سالروز فوت ناگهانی شادروان مجتبی عبداللهنژاد است. اهل فرهنگ و هنر هنوز در شوک درگذشت این مترجم، نویسنده، محقق، شاعر، منتقد ادبی و چهره اخلاقمدار هستند. آذر 1396 خبر مرگ او مثل بمب منفجر شد. بیش از این آثاری از این چهره ماندگار سپهر فرهنگ و هنر کاشمر و ترشیز و استان و کشور را در این ستون معرفی کردهایم. در آستانه فرا رسیدن سومین سالمرگ آن عزیز سفر کرده، یکی از رمانهای ترجمه شده توسط این مترجم باذوق را معرفی میکنیم. در ابتدا باید متذکر شویم که آن شادروان به عنوان مترجم، حوزههای مختلف را برای ترجمه انتخاب کرد.ابتداء به سراغ اسطورهها رفت و چند کتاب در این حوزه ترجمه نمود. نقد ادبی و رمان از دیگر عرصههای مورد علاقه وی بود. رمان «هندرسون، شاه باران» اثر «سال بلو» نوعی رمان سیر و سلوک است. «سال بلو» خودش این رمان را بیش از بقیۀ کارهایش میپسندید و همیشه در صدر کارهای مورد علاقهاش از آن نام میبرد. این رمان در سال 1959 نوشته شده و در فهرست صد رمان برتر قرن بیستم که پایگاه «مدرن لایبراری» تهیه کرده است، این رمان در ردیف بیست و یکم قرار دارد. سال بلو در میان نویسندگان کنونی آمریکا مقامی رفیعتر از همه دارد. بلو سبکی خاص خودش را دارد: ساده و روان مینویسد و خصوصیات بشر را خوب بیان میکند.
سال بلو، نویسنده آمریکایی کانادایی تبار بود که به خاطر دستاوردها و آثار ادبی خویش، در سال ۱۹۷۶ به خاطر «فهم انسانی و تجزیه دقیق فرهنگ معاصر در کارهایش» برنده جایزه نوبل ادبیات، جایزه پولیتزر و نشان ملی هنر آمریکا شد. او تنها نویسندهای است که سه بار برنده جایزه کتاب ملی برای داستان شده است. سال بلو در ۱۰ ژوئن ۱۹۱۵ در کانادا به دنیا آمد. پدر و مادرش چند سال قبل از تولد او از روسیه به کانادا مهاجرت کرده بودند. او پس از خواندن رمان کلبه عمو تام، نوشته «هریت بیچر استو»، تصمیم گرفت که نویسنده شود. این رمان خوشخوان و درخشان قلب جستجوگر هر خوانندهای که مشتاق کشف معنای زندگی باشد با خود همراه میکند.
رمان هندرسون شاه باران داستان مردی به نام «یوجین هندرسون» است که شیوه زندگیاش همان «رویای آمریکایی» است که هرکس آرزویش را دارد. اما پول، پیشینه خانواده قابل احترام، جایگاه اجتماعی و حتی ماجراجوییهای کوچک و یا زندگی کردن در کشوری دیگر برای او کافی نیست. هندرسون چیزی فراتر از اینها میخواهد. و البته همانطور که میدانید در این مواقع، چنین شخصیتهایی یا دست به کارهای عجیب میزند و یا راهی سفری معنوی برای کشف حقیقت زندگی میزنند. هندرسون هردوی این کارها را انجام میدهد. هندرسون، که مردی درشتهیکل، با دماغی بزرگ و سبیلی کلفت است، عطش زندگی دارد.
انگار گردابی در درونش جریان دارد که میخواهد همه تجربههای زندگی را ببلعد. اما احساس گناه بر روی شانههایش سنگینی میکند. با مرگ بردارش ثروت خانوادگی به او میرسد و رفتارهای پرخاشگرانه و حتی جنونآمیزش به شکلی غیرمستقیم باعث میشود خدمتکار پیرشان بمیرد. همه اینها باعث میشود زمانی که همهچیز را در اطراف خود کشف میکند و حتی دست به کارهای احمقانه میزند باز هم در درونش ندایی به گوش میرسد که میگوید: میخواهم، میخواهم. این صدای درونی دست از سر هندرسون بر نمیدارد و زندگی کنونیاش را به جهنم تبدیل میکند.
برای خفه کردن این صدا، هندرسون دست به کارهای مختلفی میزند. به سراغ موسیقی میرود و در زیرزمین خانهاش با شدت بسیار شروع به یادگیری ویولن میکند. خود را غرق میکند تا شاید موسیقی او را مست کند اما فایده ندارد. سپس دست به کار پرورش خوک میزند و حتی با علاقه کارهای کثیف مزرعه را هم انجام میدهد تا شاید آرام بگیرد. به فکر خودکشی هم میافتد اما این سبک برخورد او با مسائل زندگی نیست. این ندای درونی، کاری میکند که هندرسون در سال ۵۵ سالگی به فکر سفر به آفریقا میافتد. سفر به جاهایی که شاید بشود در آن تجربه ناب زندگی ابتدایی را به دست آورد.
جایی که هنوز دستنخورده باقی مانده باشد. بنابراین آدمی ثروتمند و متمدن ناگهان راهی سفری به دل آفریقا میشود و میخواهد در کنار مردمانی زندگی کند که بویی از زندگی مدرن و هیاهوی آن نبردهاند. شاید سفر به آفریقا در ۵۵ سالگی و به دور از هرگونه تجملگرایی عجیب به نظر برسد اما به باید به یاد داشت که هندرسون از همهچیز در زندگیاش بیزار شده و تقریبا به حالت جنون و مالیخولیا رسیده است. بنابراین اگر راهی این سفر نمیشد چه بسا دیوانه میشد و در نهایت کارش به همان خودکشی میرسید. با اشاره به همه این موارد نهایتاً هندرسون به همراه رفیقاش چارلی، راهی آفریقا میشود.
او با دلی سرشار از امید در پی چارهای برای حال زار خود برمیآید. ما نیز در این سفر همراه او هستیم تا ببینیم معنای زندگیاش تغییر میکند یا نه. این سفر هر خوانندهای را همراه خود میکشاند و نویسنده نیز با زبانی طنز و عارفانه مسیر را هرچه بیشتر جذاب میکند. درون مایه فلسفی این رمان دقیقا شبیه کتاب «لبه تیغ» و یا کتابهای «هرمان هسه» است. نکته مهمی که در این رمان وجود دارد این است که همیشه یک سفر ماجراجویانه به درک بهتر معنای زندگی منجر نمیشود. زندگی در کنار مردمی که گرفتار خرافات شدهاند ممکن است شما را هم به آدمی دیوانه تبدیل کند و هیچ تضمینی برای دست یافتن به دیدی متعالی وجود ندارد.
اما چیزی که هندرسون را در این مسیر نجات میدهد، روحیه جستجوگر او بود. هندرسون مسیر را میدید و نه صرفاً کشف یک حقیقت که در جایی منتظر است آدم پیدایش کند. در کتاب از تعبیر «بودن» و «شدن» استفاده شده است. به همین جهت میتوان گفت هندرسون آدمی است که به شدن اهمیت میدهد. این کتاب در سال 1395 سالی قبل از فوت مترجم در 456 صفحه به همت انتشارات «فرهنگ نشر نو» منتشر شد. شادروان مجتبی عبداللهنژاد نیز این رمان را ترکیبی از ژانرهای متفاوت میدانست. آن مرحوم در این باره گفته بود: «به دلیل ترکیبیبودن ژانرها است که میتوان از زاویههای متعدد به این رمان نگاه کرد.
میل به بازگشت به طبیعت و تلقی انسان از واقعیت دو موضوعی است که در رمان به آنها توجه شده است. این رمان از سویی اثری روانشناختی است، زیرا مدام در پی ارائه تفسیرهای روانشناختی برمیآید. سفر قهرمان از دیگر ویژگیهای رمان محسوب میشود. اثر بار طنزآمیزی دارد. طنز و فلسفه به هم نزدیکند و هر دو به یک معنا اختلالی هستند که بشر در درک ظاهری خودش از امور ایجاد میکند. کتاب از تلمیح و اشاره هم سرشار است. از روی نظریه نمیتوان ترجمه کرد و نظریه چیزی است که اهل پژوهش با مطالعه ترجمهها استخراجش میکنند، من نمیخواهم زبانی را به کار ببرم که برای خواننده نامأنوس باشد. زبان خنثی را هم در ترجمه نمیپذیرم.
ما با تصور اینکه زبان ما نباید شبیه زبان خارجیها باشد. کلمههای بسیاری را از زبان کنار گذاشتهایم که مبادا ترجمهمان زیاد از حد فارسی شود. ما باید از همه تعابیر و الفاظ زبان فارسی استفاده کنیم. زبان فارسی در پنجاه سال گذشته فقیر شده و این فقر به این دلیل است که خزانه زبان را در عرصه نوشتار بسیار محدود کردهایم. با وارد کردن واژههای محلی هم به زبان فارسی مخالف نیستم؛ چون این کار اگر در حد اغراقآمیز نباشد، به غنای زبان میافزاید. ما نباید اجازه بدهیم تفاوت سبک در زبان از بین برود. زبان را نباید نوکروار به کار برد. نباید خودمان را به طیف خاصی از لغتها محدود کنیم. هر چه در فارسی است، بومی این زبان است.
ما به فارسی حرف میزنیم و میتوانیم همه لغتهای فارسی معیار و واژههای محلی را، با حفظ حدود، در نوشتارمان وارد کنیم.» با هم برشی از این اثر را میخوانیم؛ «بعضی اشخاص از بودن لذت میبرند. مثلا والت ویتمن میگوید: «کافی است باشم. کافی است نفس بکشم. شادمانی. شادمانی. همین شادمانی است.» بعضیها هم میروند دنبال شدن. اهلِ بودن وضعشان خوب است. همیشه شانس میآورند. اما اهلِ شدن شانس ندارند. همیشه باید با دلشوره زندگی کنند. همیشه باید در مورد کارهای خودشان به اهل بودن توضیح بدهند. دلیل و برهان بیاورند… من اگر وجدان داشتم، باید اعتراف میکردم که تا مغز استخوانم اهل شدنام و از این لحاظ هیچ تنابندهای به گردم نمیرسید».
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ورود برای ارسال نظر
ارسال نظر به عنوان مهمان